زنی ایستاده بر بلندای احساس

روایت روزمرگی ها و تنهایی یک بانو

زنی ایستاده بر بلندای احساس

روایت روزمرگی ها و تنهایی یک بانو

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

خرما پزون

دلم گرفته...الانه که اشکام بریزه...خونه تنهام...ارتا پایینه و "م" رفته برام خرما و اجیل بخره...آخه نیم نخودکم با این وضع مامانش که نمیتونه خوب غذا بخوره،ضعیف میشه خدای نکرده...داشتم میگفتم..خابم میاد خیلی...ضعف دارم و با زحمت کارای خونه رو انجام میدم...هوا خیلی گرمه و ماهم ماشینو فروختیم و پ.ش و م.ش هم مسافرتن بنابراین هم تنهاییم هم بی ماشین تر...کاش بتونم روپاشم زودتر...کاش این مرداد لعنتی هر چه زودتر تموم شه...من دلم هوای خنک میخاد و حال و هوای پاییزی...آخخخ...خدایا کمکم کن

  • آنه شرلی
  • ۰
  • ۰

نمیدونم من کم طاقت شدم یا واقعن ایندفعه عوارض سه ماهه اول  بارداریم شدیدتره ...دیگه حالم بهم میخوره که هی بگم حالت تهوع دارم و دهنم همش بدمزه و تلخه...و دلم آشوبه و...و هی برای رفع این حالت میدم سراغ خوردنی های مختلف و دوباره بعدش بدمزه و تلخ و...یه ماه دیگه باید طاقت بیارم...آرتا داره بزرگ میشه و کم کم سعی میکنم بهش یاد بدم که کارای شخصیشو تا حدی خودش انجام بده...مثلن توالت رفتن و شستن خودش...یا شستن دست و صورتش و البته جدا خابیدنش که یه پروسه سخت اما ممکنه...الان دقیقن سه سال و پنج ماهشه و تا اومدن نوزاد جدید ایشاله چهار سالش میشه...خب تازگیا واقعن خوب شده و تو خونه وقتی بی حوصلهو خاب الودم کاری به کارم نداره و با خودش بازی میکنه اما متاسفانه در مواجه با بچه های دیگه خیلی شلوغ بازی میکنه و واسه هرچیز الکی گریه میکنه و این منو خیلی عصبی میکنه واقعن...خیلی با بچه ها مهربونه و خیلی دوستشون داره و شکر خدا حسابی اجتماعی و مردمداره...اما خب دلم میخاس یکم محکم تر و بی خیال تر بود ولی خب همیشه اونچیزی نمیشه که ما میخایم...خدارو شکر پسرم نرماله و مهربون و از همه مهمتر سالم و تندرست...حالا میمونه نگرانی هام برای اومدن نی نی جدید و نحوه واکنش ارتا و توان من و...توکلم به خداست خب اصولن من قبل از هر رویدادی همه پیچ و خم و ریز و درشتش رو بالا و پایین و بررسی میکنم و هی انقد بهش ور میرم و اطرافیان و واکنش ها و رفتارشون رو از پیش خودم میچینم و هی تو ذهنم مرور میکنمو...در اخر همچین غصه دار میشم که انگار الان همه اون وقایع تخیلی اتفاق افتاده...و حاصلش گاهی خابهای پریشونه...خب باید از همین الان روی آرامشم و حساس نبودنم کار کنم و بیش از همه رو پای خود ایستادنم...بهر حال من الان مامان دو تا بچه ام...باید یه مامان صبور و محکم باشم و بی خیال رفتار اطرافیان و ...خب ادمهای حساس بیشتر از دیگران تحت تاثیر رفتار مغرضانه و حسادت امیز و بدجنسانه دیگران هستن و خب من هم اما باید اپشن دایورت رو توی خودم تقویت کنم...من میتونم و موفق میشم...به امید اومدن پاییز قشنگم...مهر و ابان و ادامه ش...

  • آنه شرلی
  • ۰
  • ۰

نوشتنم نمیاد...وقتی خیلی وقته اینجا ننوشتم.همینقدر بگم که برای دومین بار دارم حس مادری رو تجربه میکنم...دقیقن شایدم تقریبن یه ماهه که فهمیدم و جوونه تو دلم حدود دوماهشه...البت با حساب دکتر بیشتر از دوماه،و من سه هفته اس که حالت تهوع و خاب الودگی دارم،شدیددد...و آزار دهنده...خسته شدم...هر چی بخورم بعدش تهوع دارم و دهنم بدمزه اس.. مدام خابم میاد...کاش تموم شه این سه ماه...به علاوه گرمای کشنده هرچند من جز تو هوای خنک عصر و غروب بیرون نمیرم اما واقعن این گرما حالمو بدتر میکنه...دلم میخاد زودتر شهریور و مهر بیاد...حتی آبان و حتی...نه پاییز و زمستون رو دوس دارم...نیم نخودکم با حساب دکتر 14 بهمن به دنیا میاد به امید خدا...راستش نگرانم اما خب خاب الودگی و کسل بودنم اجازه فکر رو ازم گرفته...مگه چیزای دم دستی و روزمره و نه اتفاقات آینده...اذان ظهرو گفتن پاشم نماز بخونم شاید حالم جا اومد...

  • آنه شرلی