زنی ایستاده بر بلندای احساس

روایت روزمرگی ها و تنهایی یک بانو

زنی ایستاده بر بلندای احساس

روایت روزمرگی ها و تنهایی یک بانو

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

هر وقت که بیام و بنویسم و طبق روال دست و دلم به نوشتن نره نمیشه لعنتت نکنم بلاگفا...خونه مجازیمو ویرون کردی و خانه ات ویران باد...

چن وقتی بود با گوشی مطلب می ذاشتم...از جهتی خوب بود چون حروف مشخص بود ولی لبتابم که الان دارم تایپ می کنم خب فقط حروفش انگلسییه و خطام میره بالا و سرعت نوشتاریم به همون نسبت پایین میاد..وقتی یه مدت مدید چیزی ننویسی و همش غرق دنیای مزخرف و مسخره تلگرام و اینستا شی دیگه سرد میشی به نوشتن...به ثبت حرفات و احساساتت...اینروزام همش صرف بطالت مجازی چت و خوندن چرت و پرت و دنیای پوشالی بازیگرا و هنرمندا شده...تنها عایدیش هم وقتگذرونی و سردرد و ضعیفی چشم و خستگی و دگر هیچ/...

کتاب هم جدیدن دو تا خریدم و یکیشو بیشتر نخوندم...یکیش "شروع یک زن" و اون یکی هم "دالان بهشت" که دومی چاپش خیلی بالا بود و کتابفروش خیلی ازش تعریف کرد...

البت که با یه پسربچه سه ساله که دوران استقلال و لجبازی و همزمان چسبک بودن رو طی طریق می کنه بسی دشواره کتاب خوندن و سی دی شهرزادی که یه هفته اس خریدی و التماسش می کنی بذاره ببینی و اونم کریه و گریه که شهرزادو پس بده...بله...اینجوریاس...البته که دچار چه تحولی شده نمی فهمم چون تا همین دوقسمت قبل عاشق این سریال بودو من شهرزاد دنیای کودکانه اش بودم و اونم قباد دنیای مادرانه من...لابد..."م" طفلی هم تسلیم..

تازگی ها نمی دونم چرا زیر چونه ام همش جوش میزنه...همچین...هنو اون یکی تموم نشده بعدی...

اینو می خاستم بگم که تربیت و پرورش یه بچه خیلی و بیشتر از خعلی دشواره...من موندم ننه باباهای نسل ما و اینا چطور 4 و 5 و 6 و بیشترم حتی بچه میاوردن...خدای من...والا ما زیر یکیش موندیم...خیلی سخته با وجود اینهمه سختی که کشیدی و یه شخصیت مضطرب و عصبی و جوشی باشی و در عین حال ظاهرت اروم باشه و حرکات و سکناتت تا بچت هم آروم باشه و صبور و تازه با همه این ریاضت ها میبنی که ظاهر کافی نیس و باید درونت اروم باشه.. با درونی متلاطم که ریشه تو کودکی و نوجوونی پر تنش و بی قراری بوده...چطور میشه از خودت انتظار بیجا داشته باشی و محکومی به ....نمیدونم محکوم به چی هستی...فقط میدونم خسته ام از بافتن آرزوهای محال...وقتی زندگی سرسخت تر و خشن تر از این حرفاس که بشه روش حساب کرد و چاره ای جز قوی تر شدن و صبورتر بودن نیس...

در کنار همه اینها این "م" بود که حسابی من رو لوس کرد...نازنازی و لای پر قو...

یه چیزی خیلی نگرانم می کنه...با توجه به اینکه آرتا نوزادی خیلی خوب و آروم بود و تا دو سالگی بچه خیلی خوب و نرمالی بود و از اون به بعد اذیت هاش و لجبازی هاش و نق زدنهاش و گریه هاش شروع شد...میگم حتمن اشکال کار از منه...بهر حال اون از رفتار من و باباش الگو برداری می کنه همونطور که ویژگی های مثبت رو جذب میکنه ،منفی ها رو نیز...فک می کنم کمی خسته شدم از نوشتن...حرفام زیاده...اما برای فعلن کافیه

  • آنه شرلی