نمیدونم من کم طاقت شدم یا واقعن ایندفعه عوارض سه ماهه اول بارداریم شدیدتره ...دیگه حالم بهم میخوره که هی بگم حالت تهوع دارم و دهنم همش بدمزه و تلخه...و دلم آشوبه و...و هی برای رفع این حالت میدم سراغ خوردنی های مختلف و دوباره بعدش بدمزه و تلخ و...یه ماه دیگه باید طاقت بیارم...آرتا داره بزرگ میشه و کم کم سعی میکنم بهش یاد بدم که کارای شخصیشو تا حدی خودش انجام بده...مثلن توالت رفتن و شستن خودش...یا شستن دست و صورتش و البته جدا خابیدنش که یه پروسه سخت اما ممکنه...الان دقیقن سه سال و پنج ماهشه و تا اومدن نوزاد جدید ایشاله چهار سالش میشه...خب تازگیا واقعن خوب شده و تو خونه وقتی بی حوصلهو خاب الودم کاری به کارم نداره و با خودش بازی میکنه اما متاسفانه در مواجه با بچه های دیگه خیلی شلوغ بازی میکنه و واسه هرچیز الکی گریه میکنه و این منو خیلی عصبی میکنه واقعن...خیلی با بچه ها مهربونه و خیلی دوستشون داره و شکر خدا حسابی اجتماعی و مردمداره...اما خب دلم میخاس یکم محکم تر و بی خیال تر بود ولی خب همیشه اونچیزی نمیشه که ما میخایم...خدارو شکر پسرم نرماله و مهربون و از همه مهمتر سالم و تندرست...حالا میمونه نگرانی هام برای اومدن نی نی جدید و نحوه واکنش ارتا و توان من و...توکلم به خداست خب اصولن من قبل از هر رویدادی همه پیچ و خم و ریز و درشتش رو بالا و پایین و بررسی میکنم و هی انقد بهش ور میرم و اطرافیان و واکنش ها و رفتارشون رو از پیش خودم میچینم و هی تو ذهنم مرور میکنمو...در اخر همچین غصه دار میشم که انگار الان همه اون وقایع تخیلی اتفاق افتاده...و حاصلش گاهی خابهای پریشونه...خب باید از همین الان روی آرامشم و حساس نبودنم کار کنم و بیش از همه رو پای خود ایستادنم...بهر حال من الان مامان دو تا بچه ام...باید یه مامان صبور و محکم باشم و بی خیال رفتار اطرافیان و ...خب ادمهای حساس بیشتر از دیگران تحت تاثیر رفتار مغرضانه و حسادت امیز و بدجنسانه دیگران هستن و خب من هم اما باید اپشن دایورت رو توی خودم تقویت کنم...من میتونم و موفق میشم...به امید اومدن پاییز قشنگم...مهر و ابان و ادامه ش...
- ۹۵/۰۴/۲۵