یه سری خاطرات تلللخ هم هستن که خیلی دورن...خیلی کمرنگ...مال بچگیات...اما یهو و به طرز بی رحمانه ای مث پتک میکوبن تو قلبت...و حاصلش یه بغضه سنگینه توی گلوت...نقطه ضعف من دلسوزی زیاد از حد برای خانوادمه...هرگز نمیتونم غم و غصه و رنجشونو ببینم...اما...خدا هم همیشه تو همین زمینه امتحانم کرده...خدایا چطور با این دل نازک و احساسات ظریفم انقدر رنج رو تحمل کردم؟!!!!
- ۹۵/۰۹/۱۵