زنی ایستاده بر بلندای احساس

روایت روزمرگی ها و تنهایی یک بانو

زنی ایستاده بر بلندای احساس

روایت روزمرگی ها و تنهایی یک بانو

  • ۰
  • ۰

صبحای زود از گرسنگی و فشار مثانه😛بیدار میشم...البته نه اینکه نصف شب نرما...اخر شب و نصف شب رو شاخشه...اما گرسنه میشم حسابی..و یه لیوان شیرعسل با کیک یا هرچی میخورم و تفریح جدیدمو از سر می گیرم...هفته های آخرو دارم سپری می کنم و هیجان و ترس و نگرانی با هم آمیخته شدن...انقد تاریخ زایمانم اینور و اونور شد که یکمشم خودم مقصر بودم البت...آخه چون میدونستم من تخمک گذاریم همیشه یه ده روزی با تاخیره...و دکتر هم بر مبنای تاریخ پریود تاریخ زایمان رو می زنه...و اونطوری هم بخاطر سه زارین بچم دو هفته زود دنیا میومد و هم بخاطر تنبلی تخمدان من...از طرفی هم سفر مادرشوهرم باز تغییر تایم داد و شد برای 9 بهمن....

  • ۹۵/۱۰/۲۸
  • آنه شرلی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی