زنی ایستاده بر بلندای احساس

روایت روزمرگی ها و تنهایی یک بانو

زنی ایستاده بر بلندای احساس

روایت روزمرگی ها و تنهایی یک بانو

  • ۰
  • ۰

خرما پزون

دلم گرفته...الانه که اشکام بریزه...خونه تنهام...ارتا پایینه و "م" رفته برام خرما و اجیل بخره...آخه نیم نخودکم با این وضع مامانش که نمیتونه خوب غذا بخوره،ضعیف میشه خدای نکرده...داشتم میگفتم..خابم میاد خیلی...ضعف دارم و با زحمت کارای خونه رو انجام میدم...هوا خیلی گرمه و ماهم ماشینو فروختیم و پ.ش و م.ش هم مسافرتن بنابراین هم تنهاییم هم بی ماشین تر...کاش بتونم روپاشم زودتر...کاش این مرداد لعنتی هر چه زودتر تموم شه...من دلم هوای خنک میخاد و حال و هوای پاییزی...آخخخ...خدایا کمکم کن

  • ۹۵/۰۴/۳۰
  • آنه شرلی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی