زنی ایستاده بر بلندای احساس

روایت روزمرگی ها و تنهایی یک بانو

زنی ایستاده بر بلندای احساس

روایت روزمرگی ها و تنهایی یک بانو

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

احساس خر است...

چرا وقتی ازت خیلی ناراحتم و در حد انفجار میخام  خفت کنم؛اما؛اما؛نمی تونم جلوی خود لعنتیمو بگیرم و شکست نخورم برای فرار از آغوشت...وقتی کنار همیم و نمی تونم بیام تو بغلت کلافه ترین حالت دنیاست...وقتی دستتو پس میزنم علیرغم میلم...بین حس دوگانه ای موندم که هم میخامت و هم نمیخام...هم تشنه آغوش گرمتم و هم حسابی ازت دلخورم و نمیخام نگات کنم...

  • آنه شرلی
  • ۰
  • ۰

جدیدن آرتا خیلی بهمون میچسبه و به عبارتی اصن ازمون جدا نمیشه...یه چن بار رف مهد و من اومدم خونه و ظاهرن وقتی من اومدم خونه یکی از بچه ها گفته بود مامانت گم شده،(لعنتی) و از اون روز آرتا بدجور ازمون جدا نمیشه تا حتی تا طبقه پایین خونه مامان جونش و پیش بابا جونش نمیره...حداقل قبلن میرفت و من یکی دوساعت راحت بودم...ولی الان حسابی کلافه ام کرده...و بدتر از همه اینکه سرشب از اون جشن تولدهای کذایی دعوت بودیم خونه اقوام شوهر و این بدجور به من چسبیده بود و حتی از روی پاهام پایین نمیومد و علیرغم میل شدیدش به بودن کنار بچه ها و کیک و شمع اما از بغلم جم نمیخورد...دلم میخاد بگم گور پدرت آی بچه که با اون جمله ات بچه منو متحول کردی...منم داغون...بدتر اینکه صاب مجلس واسه من قیافه هم میگرف که بچم بهم میچسبه و نمیذاره برقصم...حالا نه که خیلی هم رقاصه خوبی هستم:(




  • آنه شرلی
  • ۰
  • ۰

دالان بهشت

فک کنم اشکام تموم شد با خوندن این کتاب...ینی انقد تبحر در بیان احساسات...بی نظیر بود

  • آنه شرلی