زنی ایستاده بر بلندای احساس

روایت روزمرگی ها و تنهایی یک بانو

زنی ایستاده بر بلندای احساس

روایت روزمرگی ها و تنهایی یک بانو

۱ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اول میخام همش غر بزنم...خسته ام...بغض دارم...ای بابا...این دنیایی که واسه ما افریده شده نباس تو افرینش و چینش و ارایش و زمان بندیش از خودمون سوال میشد؟! خستهه ام...از همه چی...متاسفم اما...چرا بارون نمیاد...چرا برف نمیاد...لعنتی...از غرب میبارن همش به شرق که میرسن فقط ابراش و سردیش مال ماست...با این هوای الوده کثیف...جرئت نداری نفس بکشی...یه ماهه همش مریضیم...اول ابله مرغون ارتا بعد خوب شد من سرماخوردم ولو خفیف،باز بعدش "م"انفولانزا گرفت و پشت سرش آبله مرغون و حالش خیلی بد بود...یه هفته نتونست بره سر کار...شنیده بودم آبله مرغون تو بچگی سبکه و تو بزرگی سخت و خیلی سخت...بدنش فقط شده بود ابله و چرکی و همش میخارید و داروی خاصی هم نداشت...خودش عصبی و کلافه و باز دوباره ارتا سرماخورد که چه سرمایی...سرفه و بالا اوردن و غذا نخوردن و تب و...الان از دیروز یکم بهتره...اما حسابی آب شده..."م"هم از دیروز میره سرکار...شب یلدای امسال اولین سالی بود که خونه خودمون بودیم...و منم سعی کردم خوشکل برگزارش کنم...تا جایی که بتونم...و پدرشوهر و مادرشوهر مهمونمون بودن.امسال بخاطر اینکه همه نوه های مامانم مریض بودن دیگه نزفتیم و جمع نشدیم...واسه این ماشین "م" چن تا چک داده چون همه پولشو نداشتیم به احتساب طلبی که از اداره داشت اما طلبشو ندادن و مونده با چک هاش...تو قرعه کشی وام فامیلی هم که باز اسممون در نیومد...با وجودیکه دو سهم داریم..و همیشه اسم من و "م" جزء اولین ها بوده تو سابقه قرعه کشی ها...اما الان که شدیدن این پول واسمون راهگشاس و یک سال هم از قسطامون می گذره اسممون در نیومد و این موضوع خیلی کلافه ام کرده...نمیدونم "م" میگه شاید ماشینو بفروشم و کمی ارزونتر بخرم...نمیدونم...هرچی از خدا خاهش میکنم نمیدونم چرا...چی بگم...خدا کنه فقط یه برف بیاد ...شاید کمی حالم جا بیاد...تو این ماه باز خیلی خرید کردم..خرید کردنای عصبی...مث خوردنهای عصبی که باز وزنمو زیاد کرده.یک کیلو زیاد شدم...یه هفته اس نتونستم ورزش کنم...نمیدونم نهار چی بذارم...دلم میخاد بشینم گریه کنم...همین





  • آنه شرلی