نمیدونم این چه مدلشه باز؟صبح زود بیدار میشم...بعدازظهرام که خاب ندارم...عملن عصرام هاپو میشم..از این لحاظ عصبی ام.کمتر از دوماه تا به دنیا اومدن شازده مون مونده و من هم خیلی خوشحالم و ذوق زده ام و هم نگران.یه موضوعی اینروزا خیلی رو اعصابمه و دارم خودمو کنترل میکنم و احترامشو نگه می دارم...همه از خانواده شوهر فقط میکشن ما بیشتر از خانواده خودمون...سربسته اش میشه یه خاهر بزرگتر خودخاه پر مدعا و عالم بی عمل...واسه همه نسخه میپیچه و خودش از همه دارو لازم تر....و سختییش برام اینه که نمیتونم کنار بذارمش...مدارا به نظرم سخت ترین کاره...کاش یکمی به مامان می رفتی.دلم یه خاب عمیق و لذتبخش میخاد_از اونایی که سرتو میذاری و حسابی میخابی و وقتی پا میشی سرحال و قبراقی...خدایا فک نمیکنی من خیلی کوچیک بودم برای چنین ازمایشی..راستی هفته پیش جشن کوچیک دونفره ای که برای سالگرد ازدواجمون گرفتم خیلی خوب پیش رفت و نتیجه اش یه خونه خوشکل پر بادکنک قلب قرمز و من با ارایش مشکی و قرمز و لباس قرمز و یه میز و شمع ارایی قلبی خوشکل و استقبال "م" و کلی عکسای خوشکل تر...خاهرم گف خیلی خوشکل شدی اصن بهت نمیاد هفت ماهه حامله باشی واقعنم جزو مامانای حامله خوش تیپ محسوب میشم...دیگه اینکه گرسنمه شامم نخوردم و باید پاشم چای بذارم...و اما "م"داره پرده اتاق و اشپزخونه رو می دوزه الان که نه تقریبن از اول هفته...فک کنم اتاقم خیلی قشنگ شه اخه پرده مو یاسی گرفتم با گلای بنفش و یه ساتن هم گرفتم سوسنی برای کنارش و دستک و شرابه همرنگش خیلی خوشگله رنگش دوس دارم زود نصب شه...اتاقمو ببینم احتمالن رو تختی هم یاسی یا تمشکی بگیرم با یه فرش بنفش...و تمام...ان شالله -آها یه چیزی که میخاستم ر مورد "م"بگم اینه که نمیدونم چرا انقد مقاومه در برابر تغییرات در خودش...مثلن من ارزو به دل موندم که واسم یادداشت عاشقانه بذاره یا هدیه گاه و بی گاه و بی بهانه و گل خریدن گاه و بی گاه ...تو مناسبتها برام کم نمیذاره اما همینطوری و بی مناسبت اصلن ذوق اینچیزا رو که نداره هیچ،وقتی هم اطرافیان داغونشو میبینه انگار شل تر میشه.خب بهونه اشم سرشلوغی و کار و...اما من هیچوقت قانع نشدم.چون نمیتونم درک کنم بهانه خوبی باشه.آرتا بیدار شده و بالای سرم سرفه میکنه برم صبونه رو اماده کنم...پ.ن؛همچنان نمیتونم با کیبورد گوشیم برم خط بعد...چرا آخه😢
- ۹۵/۱۰/۰۲
بارداری دیگه همینه سختیهای خاصه خودش رو داره یکمقدار کم طاقت و نازک دل شدی
منم همین مشکل شما رو با ماهان دارم بهش هم گفتم بعضی وقتها یک هدیه ی کوچیک بدون مناسبت یک حال خوبی به ادم میده ولی یک گوشش در و یک گوشش دروازه هست چه میشه کرد وای چقدر دوست دارم عکساتون رو ببینم حتما خیلی قشنگ شده