زنی ایستاده بر بلندای احساس

روایت روزمرگی ها و تنهایی یک بانو

زنی ایستاده بر بلندای احساس

روایت روزمرگی ها و تنهایی یک بانو

  • ۰
  • ۰

نمیدونم این چه مدلشه باز؟صبح زود بیدار میشم...بعدازظهرام که خاب ندارم...عملن عصرام هاپو میشم..از این لحاظ عصبی ام.کمتر از دوماه تا به دنیا اومدن شازده مون مونده و من هم خیلی خوشحالم و ذوق زده ام و هم نگران.یه موضوعی اینروزا خیلی رو اعصابمه و دارم خودمو کنترل میکنم و احترامشو نگه می دارم...همه از خانواده شوهر فقط میکشن ما بیشتر از خانواده خودمون...سربسته اش میشه یه خاهر بزرگتر خودخاه پر مدعا و عالم بی عمل...واسه همه نسخه میپیچه و خودش از همه دارو لازم تر....و سختییش برام اینه که نمیتونم کنار بذارمش...مدارا به نظرم سخت ترین کاره...کاش یکمی به مامان می رفتی.دلم یه خاب عمیق و لذتبخش میخاد_از اونایی که سرتو میذاری و حسابی میخابی و وقتی پا میشی سرحال و قبراقی...خدایا فک نمیکنی من خیلی کوچیک بودم برای چنین ازمایشی..راستی هفته پیش جشن کوچیک دونفره ای که برای سالگرد ازدواجمون گرفتم خیلی خوب پیش رفت و نتیجه اش یه خونه خوشکل پر بادکنک قلب قرمز و من با ارایش مشکی و قرمز و لباس قرمز و یه میز و شمع ارایی قلبی خوشکل و استقبال "م" و کلی عکسای خوشکل تر...خاهرم گف خیلی خوشکل شدی اصن بهت نمیاد هفت ماهه حامله باشی واقعنم جزو مامانای حامله خوش تیپ محسوب میشم...دیگه اینکه گرسنمه شامم نخوردم و باید پاشم چای بذارم...و اما "م"داره پرده اتاق و اشپزخونه رو می دوزه الان که نه تقریبن از اول هفته...فک کنم اتاقم خیلی قشنگ شه اخه پرده مو یاسی گرفتم با گلای بنفش و یه ساتن هم گرفتم سوسنی برای کنارش و دستک و شرابه همرنگش خیلی خوشگله رنگش دوس دارم زود نصب شه...اتاقمو ببینم احتمالن رو تختی هم یاسی یا تمشکی بگیرم با یه فرش بنفش...و تمام...ان شالله -آها یه چیزی که میخاستم ر مورد "م"بگم اینه که نمیدونم چرا انقد مقاومه در برابر تغییرات در خودش...مثلن من ارزو به دل موندم که واسم یادداشت عاشقانه بذاره یا هدیه گاه و بی گاه و بی بهانه و گل خریدن گاه و بی گاه ...تو مناسبتها برام کم نمیذاره اما همینطوری و بی مناسبت اصلن ذوق اینچیزا رو که نداره هیچ،وقتی هم اطرافیان داغونشو میبینه انگار شل تر میشه.خب بهونه اشم سرشلوغی و کار و...اما من هیچوقت قانع نشدم.چون نمیتونم درک کنم بهانه خوبی باشه.آرتا بیدار شده و بالای سرم سرفه میکنه برم صبونه رو اماده کنم...پ.ن؛همچنان نمیتونم با کیبورد گوشیم برم خط بعد...چرا آخه😢

  • ۹۵/۱۰/۰۲
  • آنه شرلی

نظرات (۲)

  • ستاره عبدالمیری
  • سلام خوبی
    بارداری دیگه همینه سختیهای خاصه خودش رو داره یکمقدار کم طاقت و نازک دل شدی
    منم همین مشکل شما رو با ماهان دارم بهش هم گفتم بعضی وقتها یک هدیه ی کوچیک بدون مناسبت یک حال خوبی به ادم میده ولی یک گوشش در و یک گوشش دروازه هست چه میشه کرد وای چقدر دوست دارم عکساتون رو ببینم حتما خیلی قشنگ شده
    پاسخ:
    اوهوم...نمیدونم...راستس من از همون اوایل ازدواج با وجود ایده ال بودن "م"از لحاظ های دیگه،با این موردش مشکل داشتم...
    عزیزم ادرس اینستامو میتونم بذارم.منتها دسترسی خودم قطع شده...ینی مجبور شدم گوشیمو ریست کنم و اینستام حذف شد و حالا نمیدونم چطور به اکانت قبلیم دسترسی پیدا کنم😯

  • ستاره عبدالمیری
  • ممنونم لطف می کنی عزیز دلم
    پاسخ:
    فدات عزیزم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی