زنی ایستاده بر بلندای احساس

روایت روزمرگی ها و تنهایی یک بانو

زنی ایستاده بر بلندای احساس

روایت روزمرگی ها و تنهایی یک بانو

  • ۰
  • ۰

دیشب رفتم دکتر.نوبت دکترم بود.معاینه کرد و فشارمو گرفت و گف همه چی عالی.وزنم اما شده بود.ینی کلن دو کیلو اضافه وزن...اما دکترم دیگه چیزی نگف فقط گف باید سنوی داپلر رو انجام بدی.خلاصه ادرس یه جا نزدیک مطبش رو داد و منم همون موقع رفتم البته "م"و ارتا هم همرام بودن.یک ساعتی طول کشید تا نوبتم شد.بعد خانوم دکتر گوشتکوبشو رو شکمم چرخوند و به منشیش میگف تا تایپ کنه و اونطور که من فهمیدم دور سرش و پاهاش سن بارداریم بود و فقط دور شکمش کوچیک بود و بهم گف بچت خوب رشد نکرده(لازم به ذکره که بگم واقعن کادر پزشکی ما باید فقط یه دوره اشنایی با هوش هیجانی و شعور انسانی بگذرونن تا با بی رحمی مراجعاشونو نترسونن)بهرحال خیلی ترسیدم اولش..بعدشم یه سری چرت و پرت دیگه به منشیش گف تا تایپ کنه با این مضمون که اختلاف بین سن رشد دور سر و شکم "کمی معنادار"است...و این منو باز ترسوند...ضمن اینکه شدیدن حواسم بود خودمو نبازم...و اینکه گف همه چیش خوب و سالمه.. اما رو این مورد مکث کرد و من هی میخاستم توجیه کنم که خودمم وزن نگرفتم و خوب نمیخورم و بچه اولمم وزن گیریم مث مامانای دیگه نبوده اما بچن وزنش خوب بوده؛ اما خانوم دکتر که بیشتر شبیه زنای خیابونی بود تا دکتر،هی میگف نه بچت رشدش کمه و باید دوهفته دیگه باز سنو بدی و اگه باز رشد نکرده بود Igurاگه درست بگم-هست و...خلاصه گفتم خانوم دکتر نگران شدم و اونم گف نه؛آگاااه شدی...تو دلم گفتم برو بمیر.. با این طرز اگاهی دادنت...خلاصه اومدم بیرون و حالم خوش نبود "م"گف چی شد و بهش گفتم و اونم رف تا داروهامو بگیره...خلاصه زنگ زدم به دکترم و نتیجه سنو رو براش خوندم و گفتم نگرانم...گف اصلن جای نگرانی نیست و فقط باید استراحتت رو بیشتر کنی و...خلاصه گف دوهفته دیگه بیا باز ببینمت...خلاصه یکم دلم آروم شد...آهااا....یه چیز مهمتر اینکه تاریخ زایمانم ده روز جلو افتاد و بازم شد همون 14 بهمن😕و خانوم دکتر گف تاریخی که برات زدم-ینی همون24 بهمن-تاریخ زایمان طبیعیه و تو چون سزارینی باید ده روز زودتر زایمان کنی...ینی دقیقن روز قبل کربلا رفتن مادرشوهر جان...بهش گفتم نمیشه یکم بیشتر بمونه تا خوب رشد کنه و اونم گف حالا سنوتو برو بعد همه رو باهم بررسی میکنیم...خلاصه اینم از این و اینم بگم که سنو بچمو تو هفته 33 نشون داد و وزنشم 1900...حالا از دیشب خودمو بستم به خوردن...شیرعسل و آجیل و میوه و آب و...هنو میخام برم کشمش و انجیر خشک و اینام بگیرم تا بچم خوب رشد کنه...به امید خدای مهربون...ان شالله خودش به همه نینی ها ومامانا کمک کنه...

  • ۹۵/۱۰/۰۶
  • آنه شرلی

نظرات (۱)

  • ستاره عبدالمیری
  • سلام نگران نباش بسپار بخدا انشاالله حتی اگه ریز باشه مهم اینکه سالم باشه  و به خودت استرس نده  خودت ارامش داشته باشه همه چی مرتب و خوب پیش میره 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی