زنی ایستاده بر بلندای احساس

روایت روزمرگی ها و تنهایی یک بانو

زنی ایستاده بر بلندای احساس

روایت روزمرگی ها و تنهایی یک بانو

  • ۰
  • ۰

جمعه تنهایی

امروز "م"سر کاره و من و آرتا خونه تنهاییم.آرتا داره سی دی نینیاشو میبینه و منم خر چی جمع میکنم باز هس😧😩والا من تو کار این لباسا موندم...تجزیه نمیشن که هیچ بلکه تکثیر سلولی میشن...خب حالا گیرم من همش در حال خرید باشم شما خودتون باس هوشمندانه تجزیه شین خب.والا دیگه جا ندارم با این جا رختیه محدود...حالا دلمم نمیاد رد کنم نه که نکنم ناچارن رد میکنم ولی دلم باهاشونه.ینیا اگه جا داشتم همه رو نگه میداشتم😊الانم "م" آقامون فرمودن نهار نمیان و کارشون پیچ خورده...ظهر جمعه تهنا نهار خوردن ؟لابد یه لطفی داره😳برم نماز بخونم و تخت و اتاق آرتا رو مرتب کنم...اینروزا قویترین انگیزه ام برای ادامه زندگی به دنیا اومدن پسرم و پول جمع کردن برای خرید خونه اس...و البته رسیدن عید و سال جدید که کو تا اون موقه و البته تر انگیزه نزدیک ترم تمهیدات سالگرد ازدواجه...فقط موندم کی بادکنامو بادک کنه و بچسبونشون...آخه من که با این شکم نمیتونم😦

  • ۹۵/۰۹/۱۲
  • آنه شرلی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی