زنی ایستاده بر بلندای احساس

روایت روزمرگی ها و تنهایی یک بانو

زنی ایستاده بر بلندای احساس

روایت روزمرگی ها و تنهایی یک بانو

  • ۰
  • ۰

تو دلم همش میترسم...از مسئولیتی که تا حدی با ریسک قبول کردم...از اینکه دوباره مادر شدم..از مشکلات بچه ها....از اینکه من مامان بیخیال و ریلکسی نیستم...از اینکه اصلن از پسش برمیام؟؟؟؟از بزرگ شدنشون میترسم...از تربیتشون...از اینکه اونی که من میخام میشن؟حالا که من شدم مامان دو تا پسر اینا همه منو میترسونه و خیالمو ناراحت میکنه...حتی از ارتباطشون باهم..نمیدونم دلم میخاد خیلی خیلی باهم خوب و مهربون باشن...و در واقع نمیخام مث ما باشن...تمام انگیزه ام برای بچه دوم همین بود و بس....که بچم تنها نباشه...خدایا همه اونچه از اختیارم خارج هست رو می سپرم به تو...کمک کن بتونم با کمک "م"از پسش بر بیایم....سایه "م"و همه باباها رو بالا سر زن و بچه شون حفظ و مستدام کن...

  • ۹۵/۰۸/۲۵
  • آنه شرلی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی