حوصله هیچ چیز و هیچ کسو ندارم..دیروزم که همش تنها تو خونه بودیم و هی فکر کردن به تنهایی ام و بی مهری اطرافیان و مرورش بیشتر آزارم می داد...تصمیم گرفتم محل هیچکدومشون نذارم...مخصوصن خاهر وسطی..دلم گرفته بود و خسته بودم حسابی و آرتا هم کاراش رو مخ...همش میدوید و جیغ و داد میکرد و اونم حوصله اش سر رفته بود...یا خودشو میزد به من یا کله اشو...منم خیلی میترسم به شکمم ضربه بزنه با وجودیکه مراقبه و به قول خودش"حواسم هس"...اما گاهی میدووه و یهو خودشو میزنه بهم...منم زدمش یه دونه...اینجور وقتا بیشتر اذیت میشم...بعدشم که دوباره اینستامو پاک کرده بود فک کنم یا خودش پاک شده بود نفهمیدم...دفعه چهارمه...دیگه حسابی کفری شدم..موقه خاب گیر داد که موبایل میخام نم موبایلم هم شارژ نداشت و هم اینکه بخاطر کاراش نمیخاستم بهش بدم اونم هی بهونه گیری کرد و گریه کرد و نق زد و اعصابمو خط خطی کرد گفتم الان می اندازمت تو حیاط اگه ساکت نشی،ضمن اینکه گفتم موبایلم شارژ نداره و زدی ایناشو پاک کردی...صدای "م"هم بصورت پیش زمینه صداهای ما که هی منو بصورت اعصاب خودکنی دعوت به طرز صحیح حرف زدن با بچه می کرد و سعی میکرد به آرتا بفهمونه...و تلاش بیهوده من که فک میکردم هردوشون میفهمن تو ذهن و دلم آشوبه و دیگه طاقت ندارم و راه بیان...منم پاشدم ارتا رو بندازم تو حیاط...اینطور وقتا واقعن دست خودم نیس.آستانه تحملم صفر میشه و فقط میخام بهر وسیله ای خاموش شه...اونم که بچه و زبون نفهم ...خلاصه اونم زد زیر گریه و منم یه چیز بد به "م"گفتم و رفتم تو آشپزخونه...و آرتا طبق معمول بالا اورد رو تختخابش و "م"که آروم زیر پتو زمزمه میکرد یهو یه شیر دژم شد و آرتا رو پرت کرد تو حیاط خلوت و جیغ و داد آرتا...و بدتر شدن حال من...رفتم اوردمش تو و "م"با همون طرز وحشیانه که از آرامشش خیلییی بعیده لباسای آرتا رو عوض کرد و منم بعد از کمی گریه اومدم تو هال خابیدم و حالا کی خابش میبره...خسته ام از اینهمه چیزی که نمیتونم عوضشون کنم...از ناتوانی خودم...کم آوردم
- ۹۵/۰۸/۲۲
شاید نیاز بیشتری به استراحت کردن و تنهایی داری
میتونی از خانواده برای چندساعت تنها بودن و به خودت رسیدن کمک بگیری